ناگفته های تاجری که به وزارت سپاه رسید!

خلاصه خبر : محسن رفیق دوست، قبل از ورود به مبارزه، تاجری نسبتا متمول در بازار بارفروش های تهران بود و در دوران جنگ مسئول تدارک نظامی و بعدا وزیر سپاه شد.

ماهنامه رمز عبور: محسن رفیق دوست، قبل از ورود به مبارزه، تاجری نسبتا متمول در بازار بارفروش های تهران بود و در دوران جنگ مسئول تدارک نظامی و بعدا وزیر سپاه شد. او که اکنون هر از گاهی لباس نظامی اش با درجه سرتیپ تمامی را می پوشد، از مطلعین فعالیت های بین المللی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در صدور انقلاب اسلامی قبل و بعد از تاسیس نیروی قدس است.

ناگفته های تاجری که به وزارت سپاه رسید!

وقتی صحبت از نهضت ها پیش می آید، بحث مهدی هاشمی مطرح می شود. مهدی هاشمی چگونه وارد سپاه شد؟ چقدر در سپاه نقش جدی داشت؟ بعد از اعدام او ما به شکلی نهضت ها را از تاریخمان پاک کردیم. آیا نهضت ها جنبه مثبتی داشتند یا نداشتند و یا همه اش منفی بودند؟

بسم الله الرحمن الرحیم. یادم هست در همان اوایل پیروزی انقلاب اسلامی که اکثر مسئولین نهضت های آزادی بخش کشورهای مختلف به ایران می آمدند- اوایل تشکیل سپاه بود و هنوز در سپاه واحد نهضت ها را نداشتیم- و درخواست کمک می کردند، یک روز از حضرت اما سوال کردم: «آقا! تکلیف ما در مورد مسلمان هایی که در گوشه و کنار دنیا دارند با دولت های غاصب خود مبارزه می کنند چیست؟» امام فرمودند: «اصولا بین مسلمانان ها مرزی وجود ندارد و این مرزهای جغرافیایی قراردادی مورد قبل اسلام نیستند. مسلمین در مقابل همدیگر هرجا که باشند، متعهد و مسئول اند. اما بسته به توان، شرایط و قضایی که پیش می آید، شما مسئولیت داری، ولی آیا الان می توانی کمک کنی یا نه؟ این را باید سران و مسئولان مملکت معلوم کنند.»

لذا اینکه انسان باید به یاد همه مسلمان ها باشد، دلیل امام بود. سید مهدی هاشمی، برادر داماد آقای منتظری بود و به سفارش ایشان و بقیه روحانیون بزرگواری که در قدرت بودند، به سپاه آمد. اما از همان اول، مخصوصا بنده که دید خوبی از جریان قتل مرحوم شمس آبادی و محاوره ای که قبل از پیروزی انقلاب در این زمینه با آقای منتظری داشتم...

تعریف می کنید که آن گفت و گو چه بود؟

بله یک روز ایشان مرا خواستند. تازه بیرون آمده بودند. هنوز سیدمهدی آزاد نشده بود. چون زندانی سیاسی نبود. خود آقای منتظری، مرحوم آیت الله طالقانی و سران منافقین آخرین گروه زندانیان سیاسی بودند که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی آزاد شدند. تقریبا با پیروزی انقلاب، مردم ریختند و در زندان ها را باز کردند و همه بیرون آمدند. روزی که با هم صحبت می کردیم هنوز سیدمهدی هاشمی آزاد نشده بود.

آقای منتظری از من پرسید: «به نظر تو آسیدمهدی هاشمی قاتل شمس آبادی است؟» جواب دادم: «موقعی که این اتفاق افتاد، در زندان اوین خدمت شما بودم، ولی مؤتلفه تحقیق کرده و دیده بود تشکیلاتی هست که در راس آن تشکیلات سیدمهدی هاشمی است و اگر ایشان خودش هم نرفته است طناب را به گردن مرحوم آیت الله شمس آبادی بیندازد، ولی فرمان قتل شمس آبادی را ایشان صادر کرده است.» بعد ایشان به من گفت: «اگر من بگویم این جور نیست، شما واکنشی داری؟» گفتم: «مثل اینکه بگویید الان شب است و نگاه می کنم می بینم روز است و لذا سکوت می کنم و بلند می شوم و می روم.»

مساله دیگری که باعث شد پرونده ایشان در واحد نهضت ها بسته شود و شکل واحد نهضت ها عوض شود، این بود که سیدمهدی هاشمی آمد و در جلسه شورای فرماندهی سپاه مطرح کرد حالا جنگ شروع شده است. بحث جنگ ما با صدام جدی بود گفت: «یک نفر را می شناسم که در حزب بعث عراق، فرمانده صدام بود. بعد که صدام رییس جمهور می شود، می خواست او را بگیرد و بکشد و او هم با عده ای از طرفدارانش فرار کرده و به سوریه رفته است و در آنجا تشکیلاتی دارد. اگر موافق باشید این آدم را به ایران بیاوریم و در مقابل صدام علم کنیم.»

این فکر تقریبا آن موقع تصویب شد و به عنوان مسئول تدارکات سپاه کمک کردم ایاد سعید ثابت به اتفاق 86 نفر از نیروهایش به ایران آمد و من مسئول اسکان دادنشان شدم و رفتم از بنیاد مستضعفان یک خانه بسیار بزرگ طاغوتی در خیابان ولی عصر، بلوار ناهید را گرفتم. ساختمان وسط و دور خانه باغ بود. آنجا را از بنیاد گرفتم و به واحد نهضت ها دادم و آنها هم اینها را بردند و در آنجا مستقر کردند. ظاهرا همه شان در آنجا جا نشدند و عده ای شان را به یکی از پادگان های سپاه بردیم. یادم نیست کجا بود.

همزمان با این داستان ها داستانی بین من و حضرت امام اتفاق افتاده بود که از اموالی که برایم آورده بودند و از جاها و اشخاص مختلف بود آنهایی را که معلوم بود و اموالشان به نفع بنیاد مصادره شده بود، به بنیاد می دادم. طلا و جواهرات زیادی پیشم بود که به بانک مرکزی دادم و رسید گرفتم. 700 میلیون تومان پول دستم بود که معلوم نبود مال کیست. اصلا نمی دانستم صاحب این پول ها کیست. آورده و به من داده بودند و هیچ نشانی هم نداشت.

خدمت حضرت اما شرفیاب شدم و گفتم: «چنین پولی پیش من است. اجازه می دهید بیاورم و به دفتر بدهم؟ از نظر من پول مجهول المالک است. اموال مجهول المالک هم مال ولی فقیه است.» ایشان گفتند: «نه پیش خودت باشد و زیر نظر آقای منتظری خرج کن.» بعد خدمت آقای منتظری رسیدم و گفتم: «چنین ولی پیش من است. خدمت امام گفتم، ایشان هم گفتند زیر نظر شما خرج کنم.» ایشان هم گفت: «باشد.»

چند روز که گذشت، ایشان دستور داد 7 میلیون تومان برای کمک به تشکیلات آقای ایاد سعید ثابت یا مثل اینکه ابووائل به سیدمهدی گذشت و سیدمهدی هاشمی دعوت کرد که از شورای فرماندهی سپاه برویم و با این آقا ملاقات کنیم. آن شب من و سردار رضایی با هم قرار گذاشتیم که برویم. وقتی به آن خانه رفتم، هرچه فکر می کنم چه باعث شد به جای اینکه مستقیم و از در اصلی داخل بروم کنار را گرفتم و پشت ساختمان رفتم و از دری که مقابل در اصلی بود و به آشپزخانه باز می شد، رفتم چیزی یادم نمی آید.

در هم باز بود و داخل آشپزخانه رفتم. روی پیشخوان کابینت آشپزخانه پر از شیشه های پر و خالی مشروب بود. دیگر حواسم پرت شد. از همان در آشپزخانه به داخل سالن پذیرایی- که سالن بزرگی بود و دور تا دور صندلی چیده بودند- رفتم. بالای سالن برادر سردار رضایی آمده بود و ایاد سعید ثابت و مهدی هاشمی هم بودند. مهدی هاشمی بین من و ایاد سعید ثابت جاخالی کرد و نشست.

ناراحت و عصبانی از وضعی که دیده بودم، در گوش سیدمهدی گفتم: «این ها در آشپزخانه چه بودند؟» پرسید: «مگر چه دیدی؟» جواب دادم: «پر از شیشه های پر و خالی مشروب است. پول هایی را که از من گرفتی خرج این کارها را کردی؟» گفت: «ما که اینها را اینجا نیاورده ایم که حمد و سوره شان را درست کنیم.»

آن شب دائما در این فکر بودم که این بساط چیست. چندان نفهمیدم در آن جلسه چه گذشت. فردای آن شب به قم پیش آقای منتظری رفتم و قضیه را مفصل تعریف کردم. ایشان گفت: «شما در این کار دخالت نکن. خودم درستش می کنم.» از جواب ایشان قانع نشدم و یکراست خدمت امام رفتم. امام تعجب کردند و بعد گفتند: «دیگر زیر نظر ایشان خرج نکن.» آن موقع بود که آقای محلاتی نماینده امام در سپاه بود. امام گفتند: «بقیه این پول را زیر نظر آقای محلاتی خرج کن.» بعد با ایشان هماهنگ کردم و آن پول را در جاهای زیادی که لازم بود خرج کردیم.

این موضوع را در شورای فرماندهی سپاه هم مطرح کردم و به تدریج منجر به این شد که ایشان نباشد و مدت ها هم واحد نهضت به صورت نیمه تعطیل درآمد و می شود گفت تشکیلاتی که قرار بود زیر نظر سپاه به نهضت های آزادی بخش کمک کند، بعد از این داستان نهضت ها به وجود آمد.

ناگفته های تاجری که به وزارت سپاه رسید!

در پرونده مهدی هاشمی مواردی مثل بحرین و افغانستان هم بود. می دانید تدارکاتشان را از کجا می آوردند؟

ما مستقیم به آنها می دادیم و نمی دانستیم چه بلایی سرشان می آورند.

مهدی هاشمی با قذافی هم ارتباط داشت؟

نه محمد منتظری بود، ولی او نبود.

مهدی هاشمی و محمد منتظری چقدر در یک تیم محسوب می شوند؟

باید جدا محسوبشان کنید. چون محمد یک مبارز ضدرژیم بود که خیلی هم زود لو رفت و فرار کرد و به سوریه رفت و در آنجا با اسم مستعار جعفری زندگی می کرد. قبل از پیروزی انقلاب آمد و هسته اصلی آنچه را که به نام سپاه باید تشکیل شود، شروع کرد. قبل از ورود امام آمد و خیلی از ما را صدا کرد. معلوم بود انقلاب دارد پیروز می شود و گفت و این ارتش با توجه به اینکه در مقابل ملت است، اصلا به درد نمی خورد یا اگر هم به درد بخورد وظیفه دیگری دارد.

معمولا ارتش ها یا در مقابل ملت ها هستند یا آنهایی که خوب هستند، دفاع سرزمینی می کنند. می گفت ما نیرویی می خواهیم که از انقلاب اسلامی حفاظت کند. اوایل مطرح می کرد ما یک گارد انقلاب لازم داریم. با خیلی ها صحبت کرده بود. خانه ای در اول خیابان ایران متعلق به یکی از دوستان به نام آقای اخوان بود... در پذیرایی طبقه دوم این خانه اکثر شب ها یا هفته ای دو بار همه را جمع و مقدمات تشکیل گارد انقلاب را فراهم می کرد.

با ورود امام و مسئولیتی که از بدو ورود امام تا رفتن به قم توسط ایشان تشکیل شد. دیگر نمی رسیدم در آن جلسات شرکت کنم. چون 24 ساعته در مدرسه علوی خدمت امام بودم. وقتی دولت موقت متوجه شد جریانی دارد نیرویی را درست می کند، پیشدستی و از امام درخواست کرد اجازه بدهند سپاه پاسداران تشکیل شود. نمی دانم این عبارت سپاه پاسداران در نامه دولت موقت به امام هم بود یا نه ولی در نامه امام به آقای لاهوتی نوشته بودند لازم است شما سپاه پاسداران را زیر نظر دولت موقت تشکیل بدهید. در مقابل حرکتی که محمد منتظری به راه انداخته بود. وقتی این سپاه تشکیل شد، محمد زیر بار آن نرفت و خودش برای خودش سپاه دیگری درست کرد.

پرونده سیدمهدی هاشمی چقدر به پرونده مک فارلین مرتبط بود. چون اخیرا هم آقای سیدمحمد خامنه ای در مصاحبه ای اشاره کردند او سر ماجرای مک فارلین به باد رفت. شما که از نزدیک حضور داشتید. این ها می خواستند بریزند و اگر توانستند مک فارلین را بگیرند و از سوی دیگر نیروهای اطلاعات جور دیگری برخورد کردند. از این روایت ها زیاد شده است. اصل ماجرا چیست؟

در اصل جریان مک فارلین نبودم. فقط موقعی ورود پیدا کردم که هواپیمایی که مک فارلین با آن تاو آورده بود، قاعدتا ما باید می رفتیم و تاو را تحویل می گرفتیم. داستان محرمانه ای بود که اتفاق افتاده بود. اینکه روزنامه ای در یک کشور عربی این داستان را می نویسد.

الشّراع لبنان...

بله الشّراع لبنان و انتشار این مطلب کار مهدی هاشمی است به حقیقت نزدیک است، چون باید خاطره ای را برایتان بگویم. لازم است افکار و عقیده سیدمهدی هاشمی و بقیه همفکرهای او و کسانی را که در اطراف آقای منتظری بودند کاملا بدانید. همان موقع ها قبل از این حرف ها بیت آقای منتظری مرا خواست. همه اینها بودند. همه دار و دسته به اصطلاح هدفی ها بودند و این عقیده سیدمهدی بود. عقیده افراد با عقیده سیدمهدی یکی بود که تقریبا همان گروه هدفی ها می شود.

آن روز چنین تعبیر می کردند که امام (ره) برای محدثه انقلاب، یعنی به وجود آوردن انقلاب بهترین شخصیت بوده و کسی بهتر از ایشان نبوده است، اما برای مبقیه انقلاب، یعنی باقی ماندن انقلاب امام خوب نیست و آقای منتظری خوب است و ما تشکیلاتی درست کرده ایم که این مساله اتفاق بیفتد که برای مبقیه انقلاب آقای منتظری باشد و تشکیلاتمان تدارکاتی کم دارد. تو هم تدارکاتچی خوبی هستی. دیدم اگر در آنجا بگویم نه قاتی بقیه افرادی که نه گفته و رفته بودند می شوم، بنابراین گفتم باید دو سه روزی فکر کنم و جواب بدهم.

ناگفته های تاجری که به وزارت سپاه رسید!

با این نکته که آقای منتظری قائم مقام رهبری بودند.

الان از نظر تاریخی تطبیق نمی کنم که آن موقع مرا به آن جلسه دعوت کردند. آقای منتظری قائم مقام شده یا نشده بودند. 35، 36 سال گذشته است و الان تطبیق نمی کنم. به احتمال زیاد هنوز قائم مقام نشده بود. چون در قضیه قائم مقامی ایشان می دانستیم هم امام مخالف بود، هم خود آقای منتظری و یک عده هم مثل ما مخالف بودیم. آن روز که در مجلس خبرگان می خواستند رای گیری کنند با خیلی از بزرگان صحبت کردم که با توجه به اینکه ایشان و امام مخالف هستند، مبادا ایشان قائم مقام شود. بعد که آقای منتظری قائم مقام شد از مرحوم آیت الله محمدی گیلانی، حضرت آیت الله جنتی و حضرت آیت الله کاشانی پرسیدم چرا این طور شد؟ گفتند آن قدر جو به نفع این قضیه بود که نتوانستیم جلوی آن را بگیریم و این کار انجام شد.

پس اینکه سیدمهدی خیلی به مک فارلین ارتباط داشته باشد، به نظر شما ربط ندارد.

نه.

پس چرا این پرونده از سال 1357 تا 1366 و 1367 مسکوت ماند؟ اگر قرار بود به پرونده قتل مرحوم شمس آبادی رسیدگی شود، چرا در همین سال ها بررسی نشد؟

یک سری اخبار هست که هنوز زمان بیان آنها نیست، چون دشمن سوءاستفاده خواهدکرد. وقتی امام فهمیدند در آن کار هم اینها دست دارند، لذا گفتند پرونده را جمع کنید.

به نظرم انحلال نهضت ها در سال 1361 بود. بخش بین الملل به عهده چه کسی بود؟ چون ما در افغانستان عملا درگیر بودیم. چه کسی اینها را پشتیبانی می کرد؟ قسمت خاصی از سپاه بود؟

زیر نظر فرماندهی و عملیات بود.

اینکه قرار شد بچه های تیپ محمد رسول الله (ص) به سوریه بروند و همین پایه شکل گیری حزب الله شد و امام مخالفت کرد و برگشتند، ولی قسمتی ماندند. چه اتفاقی می افتد؟ این ماجرا مبهم است.

پیروزی خرمشهر مصادف با حمله اسرائیل به لبنان و تقریبا اشغال آنجا شد که شاید بی ارتباط به هم نبودند. ما هم که خرمشهر را آزاد کرده بودیم و قرار شد به لبنان نیرو ببریم. اول یک سفر من و مرحوم صیاد شیرازی و برادر رضایی رفتیم و موقعیت ها را شناسایی کردیم. بعد آن دو نفر آمدند و من در آنجا ماندم. از دولت سوریه یک پادگان در زَبَدانی گرفتم، یک پادگان هم در لبنان در اُشتوره. در آنجا پادگان بود و محلی را گرفتم. بعد اطلاع دادم دو هواپیما نیرو آمد و به فرودگاه رفتم.

یادم هست زنده یاد متوسلیان- که ان شاءالله زنده باشد- بلندگوی هواپیما را گرفته بود و به آنها می گفت... بچه ها هم صندلی های هواپیما را  جمع کرده و کف هواپیما نشسته بودند. 500، 600 نفر با تفنگ، لباس و کلاهخود. گفت ما به اینجا آمده ایم که پاسخ صهیونیست ها را پای کوه صهیون بدهیم. وسیله تهیه کردیم و بچه ها را به پادگان بردیم- هم در سوریه و هم در لبنان- در حال سازماندهی بودیم که نظر امام بر این قرار گرفت که راه قدس از کربلا می گذرد و ایشان دستور دادند آن تعداد...

ناگفته های تاجری که به وزارت سپاه رسید!

این مساله با آقای هاشمی هم هماهنگ شده بود؟

رفتنمان؟

بله.

بله با همه هماهنگ شده بود.

فقط با امام هماهنگ نشده بود.

با امام هم هماهنگ شده بود.

یعنی نظر امام تغییر کرد؟

به نظر من این طور بود.

در خاطرات آقای هاشمی هست که بعضی جاها می گوید من رفتم و نظر امام را تغییر دادم.

نمی دانم، باید از ایشان بپرسید، ولی این را می دانم که اوایل انقلاب- دقیقا یادم نیست چه سالی بود 1360 یا 1361- آقای سیدحسن نصرالله به دیدن امام آمد. 22 سال داشت، امام وکالت خود را در وجوهات به این جوان 22 ساله داد. آن موقع در لبنان خیلی از معاریف بود و خیلی ها اصلا ادعای برابری با امام را در فقاهت می کردند. امام در چهره سیدحسن نصرالله دیده بود که او کیست. لذا آن فرمان امام اگر غیر از آن بود، امروز یک نیروی غیرقابل شکست خار چشم دشمنان به نام حزب الله نداشتیم.

فرمان امام این بود که بچه هایی را که برده اید، هر کدام که می توانند بمانند و نیروهای لبنان را آموزش بدهند که یکی از آنها امروز پیشم بود، سردار مصطفی آجرلو بود. جزو نیروهایی بود که آنجا گذاشتیم تا آموزش بدهند. یادم هست آسیدحسن نصرالله، عماد مغنیه و آسیدعباس موسوی را همین آجرلو در جنوب لبنان آموزش داده بود. تیم کاملی از بچه های ما ماندند و بقیه را برگرداندیم و آموزش لبنانی ها را شروع کردیم و مقدمات تشکیل حزب الله و فراهم شد و نتیجه اش این است که امروز ابهت اسرائیل شکسته است. این درایت امام بود که به جای اینکه به آنجا برویم و مستقیم بجنگیم، کاری کنیم که خودشان بتوانند بجنگند.

حافظ اسد چه واکنشی داشت؟

ایشان کاملا با ما هماهنگ بود؛ یعنی از اول پیروزی انقلاب که با ایشان آشنا شدم- هرچند قبل از انقلاب، پیش از آنکه به زندان بروم ملاقاتی با ایشان کردم- بعد از انقلاب که هروقت می رفتم با ایشان ملاقات مفصلی می کردم. در جنگ هر کمکی که توانست به ما کرد، به طوری که در فرودگاه دمشق یک انبار داشتم و چیزهای سبکی مثل دوربین دید در شب و وسایلی که باید جمع می کردیم و با هواپیما می آوردیم، در آنجا انبار می کردند، می فرستادند و می آورند یا توسط سوری ها در آن تحریمی که... هیچ وقت تحریم ما مثل آن روز نبود... با کمک سوری ها و لیبیایی ها به جاهایی مختلف دنیا می رفتیم و خرید می کردیم و در این قضیه هم تا زمانی که تصمیم گرفتیم نیرو ببریم، کاملا همکاری کرد.

وقتی می خواستید برگردید چطور؟

باز هم کامل همکاری کرد. اسد به امام خیلی معتقد بود. ملاقاتی با ایشان کردم و گفت شخصیت امام جوری است که دوستانش عاشقانه دوستش دارند و دشمنانش هم بلااستثنا به او احترام می گذارند. هر چه دشمن تر باشند، بیشتر احترام می گذارند، چون شخصیت ویژه ای دارد. او می گفت در تاریخ اسلام کسی را مثل امام ندیده ام.

ناگفته های تاجری که به وزارت سپاه رسید!

ظاهرا بعد از حمله اسرائیل به جنوب لبنان، صدام پیشنهاد می دهد و می گوید نیروهایم را از ایران عقب می کشم که با کمک هم به اسراییل حمله کنیم. این پیشنهاد چقدر عملیاتی بود؟

تاریخ پیدایش اسراییل نشان می دهد که هیچ وقت این کار را نکردند و همیشه فقط شعار دادند و امروز بیشتر معلوم شده است. می بینیم ملک عبدالعزیز موقعی که بعد از وعده بالفور که وعده می دهد دولت یهود را در سرزمین فلسطین تشکیل بدهد، او نامه ای می نویسد و می گوید فلسطین را به انگلستان بخشیدم. حالا می خواهد به یهود بدهد، می خواهد به غیریهود و هیچ وقت عربستانی ها و کشورهای این چنینی با اسراییل دشمنی نداشتند.

مشکلی هم پیش می آید، وقتی ملک فیصل، سومین پادشاه سعودی، بعد از عبدالعزیز، سعود بن عبدالعزیز پادشاه می شود که به هر دلیلی او را کنار می گذارند و فیصل پادشاه عربستان می شود، یک جمله علیه اسراییل می گوید که کاملا مشهور است امریکایی ها سران خاندان سعودی را می خواهند و می گونید یا شما او را می کشید یا ما او را بکشیم؟ این ها می گویند خودمان می کشیم. یکی از برادرزاده هایش به داخل کاخ می رود، او را که نمی کشتند و می زند فیصل را می کشد. لذا عربستانی ها و عراقی ها در جنگ شش روزه هیچ کمکی نکردند که اسراییل آمد و بخش زیادی از صحرای سینا، جولان و کرانه باختری رود اردن را گرفت.

در جنگ اول خلیج فارس چند موشک زدند...

در آن جنگ بله موقعی بود که صدام از نظر تدبیر سیاسی مغزش درست کار نمی کرد، والا چرا کویت را بگیرد؟

حزب الله که شگل گرفت، در لبنان دعواهای خونینی بین شیعیان به وجود آمد. ریشه این دعوا چه بود و شما و سپاه چه کمکی کردید که حل شود و آخرش چطور حل شد؟

خیلی نمی شود گفت دعوای خونین، چون پرونده قضیه خیلی زود جمع شد. «جبهه الامل» به دستور مرحوم امام موسی صدر به وجود آمده بود و یکی از افرادی هم که آن موقع آن جا بود، چمران و عده دیگری بودند. شاید آنها پیدایش حزب الله را خوب تشخیص نمی دادند. امروز می بینیم بسیاری از کسانی که آن موقع ها در «امل» شاخص بودند، الان در حزب الله هستند؛ یعنی یک «امل» نظامی وجود ندارد و با آن درایتی که سیدحسن نصرالله داشت، آن موقع خیلی تلاش و قضیه هم زود جمع شد.

علتش هم این بود که امل هم مثل حزب الله محتاج به حمایت ایران بود و خودش فی نفسه نمی توانست چندان دوام بیاورد. مخصوصا که حالا دیگر امام موسی صدر هم نبود. لذا حس کرد ما از حزب الله بیشتر حمایت می کنیم و او را محور قرار می دهیم و کم کم... خیلی هم مذاکره شد. یک جلسه خودم رفتم و با موسوی صحبت کردم. از جبهه امل اسلامی و بعضی های دیگر و محمد هُنیُش صحبت کردم و تقریبا تلطیف شد که اینها دیگر با هم درگیری نداشته باشند و حزب الله محور شود که نشد و الان در حزب الله فقط شیعه ها نیستند، بلکه سنی ها و مسیحی ها هم هستند.

به نقش سوریه و در جنگ انباری که در فرودگاه آنجا داشتید اشاره کردید. هدف سوریه از این کمک چه بود؟

دو نظریه هست. بنیان گذار هر دو حزب بعث سوریه و عراق میشل عفلق بود. اگر بخواهیم خوب تعریف کنیم، حزب بعث عراقی ها یک بعث ملحد بود و اصلا به کلی کمونیست بودند. رییس حزب بعث سوریه عبدالله احمر بود که سال های سال رییس این حزب بود و شاید تا زمان حافظ اسد هم بود. مهمانش بودم و دیدم که نماز می خواند.

از نظر جهان بینی و استراتژی با آنها فرق داشتند و در اینکه رهبری حزب بعث با عرق باشد یا با سوریه اختلاف نظر داشتند، اما وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد و اولین کشوری که انقلاب اسلامی ایران را به رسمیت شناخت سوریه بود، همان موقع به ملاقات ایشان رفتم، در حرف های اسد این را ندیدم که...

اولین کشور سوریه بود یا لیبی؟

اولین کشور سوریه بود، بعد لیبی و سپس عراق. خدا رحمت کند برادری به اسم محمد صالح الحسینی هم در این ملاقات همراهم بود. اولین حرف اسد این بود که انقلاب اسلامی ای که اولین حرکت خارجی اش تبدیل سفارت اسراییل به سفارت فلسطین هست، حتما مورد حمایت ماست و باید همه جهان اسلام و جهان عرب از این انقلاب حمایت کنند. بعدا با عراق اختلاف پیدا کردند. اول انقلاب که اختلاف نداشتند. همان موقع هم که از ایشان درخواست کمک کردیم کمک کرد.

ناگفته های تاجری که به وزارت سپاه رسید!

تفاوتش با نقش قذافی چه بود؟ جنس کمک های قذافی به ما چه بود؟ مثل سوریه کمک می کرد؟

قذافی ملموس تر و بیشتر کمک کرد. ما نزدیک به یک میلیارد دلار از قذافی اسلحه گرفتیم. شاید فقط چند صد میلیون دلار ارزش موشک هایی بود که به ما داد.

بچه های موشکی می گفتند قذافی قلق خاصی داشت و هر کسی نمی توانست برود و با او مذاکره کند و شما رفتید.

درست است، اول از همه خودم رفتم.

قلقش چه بود که شما بلد بودید؟

این نوشته مرحوم سردار شهید تهرانی مقدم است. که هفت هشت ماه قبل از شهادتش به اینجا آورد و میخ هم آورده بود و با جاسیگاری به دیوار زد ه به من می گفت پدر موشکی ایران. بعد از شهادتش آمدند و با من مصاحبه کردند و از من پرسیدند: «بالاخره تو پدر موشکی ایران هستی یا حسن؟» گفتم: «من پدربزرگش هستم و او پدرش هست.» مبنای گرفتن موشک به یاری خدا خودم بودم و بعد همین گروه مرحوم سردار تهرانی مقدم.

قلق خاصی که می گفتند چه بود؟چ

قبل از این که وزیر شوم، سالی یکی دو بار به لیبی می رفتم. وزیر که شدم یک سال فرصت نکردم بروم. بعد هم سوریه و هم لیبی از من دعوت کردند که با عنوان وزیر به آنجا بروم. پیش آقای هاشمی که رفتم به من گفت ببین می توانی از اینها موشک بگیری؟ ما خیلی در مقابل صدام بی دفاع هستیم. تهران را هم دارد می زند. خدمت مقام معظم رهبری رفتم و ایشان گفتند خیلی خوب است، ولی بعید می دانم این کار را بکند. اگر این کار را بکنی خیلی خوب است. گفتم پس شما دو نامه به من دادند. وقتی به آنجا رفتم، در آن سفر سردار صفوی، شهید مقدم، فتح الله جعفری و وحید دستگردی، ده یازده نفر بودیم و رفتیم.

در ملاقات با جلود اکثر همراهانم بودند. جلود شروع کرد که ما از انقلاب اسلامی حمایت و این کارها را می کنیم. یک مرتبه محکم روی میز زدم، طوری که او بالا پرید. گفتم: «چی چی چاخان می کنی؟ شما می گویید به جای مکه تهران ام القراست، اما این ام القرا زیر موشک ها و بمب های عراقی است و شما هیچ کمکی نمی کنید.» گفت: «چه می خواهی؟» گفتم: «موشک اسکاد می خواهم.» گفت: «آن در اختیار قذافی است.» گفتم: «وقت ملاقات بگیر.» ملاقات فذافی که رفتم- اولین ملاقاتی بود که از او موشک گرفتیم- جلود به من گفته بود همه را با خودت نبر. فقط سردار صفوی با من بود.

چه سالی بود؟

بادم نیست. سپاه بهتر می داند. قبل از آن از آنها اسلحه زیاد گرفته بودیم و از افسرهایشان خرید می کردیم. بعد از عملیات ها هروقت به لیبی می رفتم، کالک آن عملیات ها را می بردم و به قذافی احترام می گذاشتم و مثل افسری که به فرمانده اش گزارش می دهد برایش توضیح می دادم. آن روز که رفتم برای اولین بار لباس سپاه تنم بود.

سردار صفوی هم همین طور. تا رسیدیم. به او سلام نظامی دادم. بعد نقشه را گذاشتم و گفتم از اینجا حمله کردیم و اینجا را گرفتیم و این کارها را کردیم و گفتم یکی از افسران سپاه اسلام آمده است. به فرماندهش گزارش بدهد. این شگرد کار بود. غش غش خندید  گفت: «فیلمت را با جلود شنیدم. چه می خواهی؟» گفتم: «موشک می خواهم.» گفت: «بیا بردار و برو.» هواپیمایی آمد و محموله موشک را آورد.

مثل اینکه قذافی می خواست به ایران بیاید و بعضی ها خیلی مشکل ایجاد می کردند.

قذافی اصرار داشت به عنوان رهبر بیاید و امام هم دعوتش کند. البته امام هم یک بار انصافا ایشان را خیلی خوب تحویل گرفت. بعد از دو سه موشک که ما زده بودیم...

ناگفته های تاجری که به وزارت سپاه رسید!

جنگ شهرها.

ایشان نامه ای به امام نوشته بود. بعد که رفتیم فهمیدیم عین همان را هم به صدام نوشته بود که جنگ شهرها قطع شود. امام این نامه را خیلی مستدل پاسخ و بعد دستور دادند بنده به اتفاق آقای ولایتی برویم و پاسخ امام را برای قذافی ببریم. او خیلی از این موضوع خوشحال بود که امام پاسخش را داده اند. سر همین هم دعوا داشتیم که موقعی که مقام معظم رهبری می خواستند به آنجا بروند می گفت ایشان رییس جمهور است و من رهبر هستم که بعد با پس گردنی آوردیمش فرودگاه!

رابطه ما با لیبی چقدر دستخوش تحولات بود و چگونه پیش رفت؟

تا وقتی در دولت و سپاه بودم، روابط خیلی خوب بود.

اینکه می گفتند نیروهای قذافی کمک نکردند و تعدادی از قطعات موشک ها را نمی دادند...

تعدادی را که شلیک کردند، به هر دلیلی قذافی به آنها گفته بود شلیک نکنید. البته تا آن موقع به تعداد کافی از آنها ا<رده و کانال جدیدش را هم پیدا کرده بودیم.

کانال جدید کره شمالی بود؟

از آنها هم خریده بودیم. بعد که گفتند ما نمی زنیم، تیم حسن آقا تهرانی مقدم هم در سوریه دوره کاملش را آموزش دیده بودند، هم افرادی که در سوریه دوره دیده بودند، در کنار همان لیبیایی هایی که فرمانده شان سرگرد سلیمان بود و موشک شلیک کرده بودند، دوره عملی اش را هم گذراندند، لذا اولین موشکی که بعد از آن قرار شد خود ما شلیک کنیم، خودم هم با به ها به کرمانشاه رفتم، بچه ها شلیک کردند و موشک درست رفت و به باشگاه افسران ارتش عراق خورد. همان موقع رادیو بی بی سی را گرفته بودیم. برنامه هایش را قطع کرد و گفت الان باشگاه افسران عراق هدف قرار گرفت و تعداد زیادی از افسران عراقی کشته شدند. قذافی تعادل سیاسی داشت  ما از او به نفع انقلاب تا هر جا که توانستیم استفاده کردیم.

کره هم همین طوری بود؟

نه کیم ایل سونگ رهبر کره بود. کره اولین کشوری بود که به ما اسلحه و مهمات می فروخت. کیم ایل سوننگ می گفت من اینجا ته دنیا هستم و از اسلام هم فقط یک اسم شنیده بودم و نمی دانستم اسلام چیست. وقتی در ایران انقلاب اسلامی و ایران پیروز شد و بعد هم با امریکایی ها درافتاد فهمیدم و اسلام چیز خوبی است، آن هم با رهبری مذهبی. حالا می خواهم بفهمم اسلام چیست. با آقای هاشمی رفته بودیم. دستور داده بود تعدادی از کتاب های آقای مطهری را به کره ای ترجمه کنند و به او بدهند.

او می گفت ما اینجا 20 سال با امریکایی ها جنگیدیم و یک ضربه به ساق پای امریکا زدیم و کمی دردش گرفت، ولی بعد خوب شد. با امریکایی ها جنگ های طولانی کردند. شوروی و چین هم از او پشتیبانی می کردند، اما شما آنجا یک ملت به رهبری امام دارید، در حالی که شوروی هم کم تان نمی کرد، با امریکا هم می جنگیدید و تیر را به قلب امریکا زده اید. شما امریکا را بدبخت کرده اید و ما باید از شما حمایت کنیم. او با عقیده ضدامریکایی کمک می کرد.

چه شد که بعد از جنگ، نیروی قدس به وجود آمد؟

امام سه هدف را معین کرده بودند:

1- اسلامی کردن ایران؛
2- اسلامی کردن کشورهای اسلامی؛
3- جهانی شدن اسلام.

ایران را خودش اسلامی کرد. برای اسلامی کردن کشورهای اسلامی به نیروهای قدس به فرماندهی مقام معظم رهبری نیاز بود و به طرز بسیار عالی، هدف دوم امام را مقام معظم رهبری پیاده کردند و کشورهای اسلامی را اسلامی کردند. امروز اسلام در کشورهای اسلامی مطرح است و روز به روز هم دارد بیشتر مطرح می شود و ان شاءالله بیشتر هم در حکومت ها سهیم خواهدشد.

ناگفته های تاجری که به وزارت سپاه رسید!

حضرت آقا در سخنرانی عید در حرم حضرت امام رضا (ع) اشاره کردند به اینه امریکا و استکبار می گویند سپاه و نیروی قدس نباشد. صحبت از برجام های بعدی کردند که در راه هستند و به بحث نیروی قدس به صورت جدی پرداختند. الان نیروی قدس در سوریه و... به شدت درگیر و به نوعی خط مقدم ما در خارج از کشور است. اگر در این زمینه هم نکته ای را بفرمایید که جمع بندی کنیم.

اتفاقا در عراق و سوریه و هرجای دیگری که هستیم، داریم از انقلاب اسلامی دفاع می کنیم، یعنی جبهه مقدم در مقابل صهیونیسم، امپریالیسم و تکفیر؛ یعنی این جانورانی که به عنوان مسلمان الان در داعش جمع شده اند، کجایشان اسلامی است؟

مادلین آلبرایت و هیلاری کلینتون که وزرای امور خارجه امریکا بودند رسما اعلام کردند داعش را ما درست کردیم. داعش یک جریان منحرف، منحط و کثیف است که فقط با اسلام ناب محمدی، یعنی شیعه می جنگد. در مدتی که اینها در عراق و سوریه جنایت می کردند چه کسانی را می کشتند؟ شیعه ها را . لذا داریم در آنجا از انقلاب اسلامی و منطق حق شیعه دفاع می کنیم و آقا هم درست تشخیص داده اند و باید این کار را بکنیم.

در جایی می خواندم جنگ اخیر توان ایران را در منطقه خیلی افزایش داده است و همان طور که حزب الله در لبنان شکل گرفت. حزب الله هایی هم در سوریه و عراق دارند شکل می گیرند.

در عراق به آن می گویند حشرالشعبی، در سوریه اسم دیگری دارد. رمز پیروزی انقلاب اسلامی و رمز پیروزی ایران اسلامی در جنگ حضور مردم بود؛ یعنی اگر امام در انقلاب همه مردم را به خیابان ها نمی کشیدند، شاه از بین نمی رفت. در جنگ هم اگر بسیج را نمی آوردیم، پیروز نمی شدیم. این عامل پیروزی ما به عراق، سوریه، یمن، تونس و مصر منتقل شده است. در مصر با مشکل پیش می رود، ولی در کشورهای دیگر تقریبا منتشر و منتقل شد و خودشان را پیدا کردند. راه برگشت هم ندارد. مطمئن باشید هم سوریه، هم عراق، هم یمن، هم تونس و ان شاءالله در آینده نزدیک مصر مسلمان ها پیروز می شوند.

الان وقتی صحبت از نیروی قدس می شود، هم در رسانه های داخلی، هم در رسانه های خارجی به صورت جدی اسم حاج قاسم سلیمانی مطرح می شود. اولا نیروی قدس چقدر متکی به شخص است؟ ثانیا اگر در این ایام طولانی خاطره ای از حاج قاسم دارید که کمتر گفته شده است بیان بفرمایید.

حاج قاسم را از زمان فرماندهی لشکر 41 ثارالله عاشقانه دوست دارم. یک جوان خوش فکر، شاداب و بشاش بود و با هم خیلی شوخی داریم. همیشه دعاگوی اش هستم، ولی معتقد نیستم نیروی قدس فقط متکی به برادر عزیزم، سردار قاسم سلیمانی است. نیروی قدس ما قوی و کامل است. البته سردار سلیمانی در ایجاد آن نقش اول را دارد.


کلمات کلیدی: محسن رفیق دوست